خاطره اي از انقلاب

اين وب شرح و توضيحاتي ب منظور دهه فجر و پيروزي انقلاب طراحي شده است

خاطره اي از انقلاب

۱۵۶ بازديد

در نمازم خم ابروي تو در ياد آمد. حالتي رفت كه محراب به فرياد آمددر نمازم خم ابروي تو در ياد آمد. حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد

در نمازم خم ابروي تو در ياد آمد

در فرصتي كه به انتظار سخن‌راني آيت‌الله مطهري در سالن نشسته بوديم، كلاسور خود را باز كردم و مشغول طراحي شدم و اين در حالي بود كه به سخنراني‌ها و اشعاري كه خوانده مي‌شد نيز گوش مي‌دادم. پس از لحظاتي، صفحات سپيد داخل كلاسور از تصوير انسان‌هايي با مشت‌هاي گره كرده و افراشته و دهان‌هاي باز و در حال فرياد پر شده بود، امّا جالب توجّه تصوير امام بود كه بدون الگو رسم كرده بودم و عجيب به ايشان شباهت داشت. كه آن را با شوق و ذوق به دوستان نشان دادم. عشق به امام و عظمت او همة وجودم را متوجّه ايشان كرده بود و چهرة ملكوتي و انقلابي و معنوي ايشان رؤياي شب و روزم بود.

تصاوير پخش شدة امام بخصوص تصويري كه ايشان مشت‌هاي خود را گره كرده بودند، بر در و ديوار هر خانه‌اي ديده مي‌شد و چهرة جدي ايشان و گوشة ابروي سمت راست‌شان كه در حال جديّت و سخن گفتن بالا مي‌رفت ابهّتي داشت كه لذّتي بي‌پايان به انسان هديه ميكرد و مي‌بخشيد.

 حافظ ار در گوشة محراب مي‌نالد رواست

اي ملامت‌گر، خدا را آن خم ابرو ببين

 در اين مشتهاي گره كردة ايشان تمام خشم وجود مستضعفان جهان بر عليه مستكبران و ظالمان جهان مشاهده مي‌شد.

براي يك ديدار كوتاه با خانواده به شيراز رفتم. در اوّلين شب ورود به شيراز در حالي كه جوانان محلة ما با گذاشتن بلندگو به سمت شهرباني شيراز كه چند صد متر بيشتر با آنجا فاصله نداشت و همچنين شعار دادن، مشغول مبارزات هر شبة خود بودند نيروهاي حكومت نظامي وارد محل ‌شدند. مردم با يورش مأموران به خانه‌هاي خود فرار ‌كردند و از درون خانه ها به شعار دادن ادامه ‌دادند. خوشبختانه نيروهاي ارتشي بدون هيچ نتيجه اي مجبور به بازگشت ‌شدند.

جوّ عمومي شيراز با يكي دو ماه قبل، كاملاً تفاوت داشت و انقلاب همه را به حركت در آورده بود. يك دختر چهار ساله در محلّة ما ، مأمور پخش اعلاميّه بود و مطلب جالب‌تر اين‌كه پدر او مأمور شهرباني بود اگرچه آدم بدي هم نبود و اهل نماز و مسجد نيز بود. و از آن جالب‌تر پدر خودم كه يك ارتشي بود و در حالي كه مأموران در محل سر و صدا مي‌كردند ايشان با صداي بلند شعار مي‌داد: «برادر ارتشي، تا كي مي‌خواي خر باشي!؟» و من كه اوّلين بار بود اين شعار را مي‌شنيدم آن هم از يك ارتشي، نمي‌توانستم جلوي خندة خود را بگيرم و تا مدّت‌ها اين جريان را براي دوستان تعريف مي‌كردم و موجب خندة آنها مي‌شدم.

 روز دهم ‌آبان، ‌آيت‌ا‌لله سيّد عبدالحسين دستغيب نيز از زندان آزاد و در ميان استقبال عظيم مردم، وارد شيراز شدند. گويا ايشان روحي در كالبد مردم شيراز و فارس بودند. ايشان با سخنان معنوي و خالصانة خود، هر انساني را به حركت در ‌آورده و او را از غفلت و سستي بيرون بر حذر مي داشتند. ايشان مبارزه با شاه را با ديدگاهي عارفانه و از پايگاه يك عبادت مطرح مي‌ساختند.

با وجود جوش و خروش فراوان، حوصلة ماندن در شيراز را نداشتم. تهران دنياي ديگري بود و اگرچه وجود و حضور آيت‌الله دستغيب در شيراز برايم گوهر گران‌بهايي بود، امّا در عصر روز 13 ‌آبان به تهران باز گشتم. صبح روز 14 ‌آبان پس از رسيدن به تهران متوجّه شدم روز گذشته كه آخرين روز هفتة همبستگي ملّي بوده است، جمعيّت عظيمي از دانش‌آموزان به دانشگاه تهران آمده و پس از پايان مراسم و در حال خروج، به سوي ‌آنان تيراندازي شده است و حدود 60 تن از آنان به شهادت رسيده‌اند و شب گذشته در اخبار تلويزيون فيلمي[3] از جريان اين كشتار پخش شده است. در فيلم جواني تير مي‌خورد و بر زمين مي‌افتد و زني مجروح مي‌شود و جمعيّت در حالي كه «لااله‌الا‌الله» مي‌گفته‌اند جوان را بر سر دست مي‌گيرند و تشييع مي‌كنند. اين فيلم به شدّت در سراسر كشور بر بينندگان اثر گذاشته بود و موجب گريستن بسياري از آنها شده بود. صحبت همة دوستان از اين فيلم و واقعة كشتار ديروز بود. از كشتار دانش‌آموزان و از اين‌كه فيلم را نديده‌ام خيلي ناراحت شدم.

با وجود اين‌كه اين فيلم فقط يك بار پخش شده بود و نيروهاي فرمانداري نظامي سريع آن را ضبط كرده بودند، امّا همين يك بار پخش نيز كار خود را كرده بود. با هر كس مواجه مي‌شدم، حتّي كساني كه كاري به انقلاب نداشتند، تأثير اين فيلم را مي‌ديدم. به گلوله بستن تعدادي نوجوان چيزي نيست كه كسي آن را به چشم خود ببينيد و بتواند ساكت بماند.

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در رویا بلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.